ماهی سیاه کوچولو

ساخت وبلاگ
                                                        جیهان لە دڵما رووخاوە.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز گندم‌زار موهام، تا آنسوی طراوت باران:عشقی چونانم آرزوست.چون خون در رگهای طاهره.که طاهره باشم و تو... آن گوهرِ مُرادم.(صبحی سلیمی)_________کامنت‌ها خوانده میشوند، اما نشان داده نمیشوند. ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 7 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 19:15

کار با بچه‌ها، قشنگترین کار دنیاست.اونقدر که در صلح و مهربانی و زیبایی زندگی میکنن که آدم میتونه دست به دامن سپیدی بشه که دوباره برش گردونه به کودکی.وقتی صدام میزنن: *maestra ، دوست دارم بهشون بگم: «من دوستتم قشنگم.»ولی خب؛ میگم: **dimmi tesoro وقتی با چشمای پاکشون نگاهت میکنن، بهت گوش میدن و حرف میزنن، دوست دارم دنیا همون لحظه تموم بشه.بچه‌ها... بچه‌ها... بچه‌ها...._____________* خانوم معلم** جونم عزیزم (بگو عزیزم) ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 16:22

سلام مهراوهٔ خوبآمدم از داستان پریروزم بنویسم، که کامنتت را دیدم. خیلی خوشحالم کردی. همیشه که مولانا میخوانم، یا اسم مولانا می‌آید، یاد تو میافتم. کسی متخلص به مهراوه، که سالهای خیلی دور مرا به مولاناخوانی تشویق میکرد. تشویق که نه، یک‌ جورهایی میشود نامش را پند گذاشت. دنیای امروزه، دنیای عجیب و غریبی‌ ست. و صدالبته که آدمها، بیشتر.بر دیدهٔ منت گذاشته‌ام قدومت را در این سالهای سرد و سیاه. درست است که زیاد نمینویسم اما باز هم بخوان اینجا را. هر گاه که حوصله‌ات کشید... مانا باشی و سلامت مهراوهٔ مولانا.__________________روز معمولی‌ای را سپری کرده بودم. با بچه‌ها قرار گذاشته بودیم شام را بیرون باشیم و بعد هم به تماشای تئاتر برویم. عصر رفته بودم برای انجام کاری. در بازگشت، اتوبوس سوار شدم و ترافیک سنگین بود. یکهو حالم در اتوبوس بد شد. اتوبوس را نگه داشتند؛ برایم آب آوردند، دستهام را گرفتند، به آمبولانس زنگ زدند و من در تمام مدت به مرگ فکر میکردم. [ اگر بمیرم چه میشود؟]به بیمارستان رفتم. ساعتها آنجا بودم. شام و تئاتر دیدن را از دست دادم. دوستهام با من تماس میگرفتند و مسیج میدادند. [اینجا هنوز نمیشود که بیمار، همراه داشته باشد.]ساعتهای بدی بود. انگار یک گراز وحشی، با کفشهای پاشنه بلند و نوک تیزِ اُوِرسایز، روی تنم راه میرفت و از تنم خون میریخت. دهانم خشک شده بود. موهام به هم ریخته بود. صورتم زرد شده بود. خودم را در آینهٔ توالت بیمارستان نمیشناختم. برای خودم غریب بودم. غریبی در غربت به جانم اوفتاده بود و از من طلبِ من میکرد. دلم گرفته بود. دلم اوفتاده بود به جانم. دلم میخواست گریه کنم، اما گریه‌هام تمام شده بود. دلم میخواست با آن خانم کناری‌ام صحبت کنم و از او بپرسم چرا از لبش خون می‌ ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 18:41

فکرش را هم نمیکردم از خاله بودن ‌خودم، تا این حد خرسند و خوشحال باشم.اینکه تمام زندگی یک زن، بشود خواهرزاده‌اش، خیلی قشنگ است. اینکه یک زن برگردد به عکسهای گالری گوشی‌اش و برسد به عکسهای تولدش و شمعش را با خواهرزاده‌اش فوت کرده باشد؛ حتی یک عکس تکی درست‌حسابی از شب تولدش نداشته باشد، و در نود و پنج درصد عکسهای تکی تولد سی‌وشش سالگیش، یک فندق کوچک هم‌ کنارش باشد، و در نصف‌شبی در غربت، از فرط دلتنگی برای خواهرزادهٔ فندقش، خواب به چشمش نیاید، خیلی حس دریاگونه‌ای دارد؛ وقتی که آشوب است و در همان‌حال، زیبا و بیکران.خاله بودن... این امیدی‌ست که لبخند را ارمغانم میدارد و قلبم را گرم میکند. ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 16:15

                                                        جیهان لە دڵما رووخاوە.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز گندم‌زار موهام، تا آنسوی طراوت باران:عشقی چونانم آرزوست.چون خون در رگهای طاهره.که طاهره باشم و تو... آن گوهرِ مُرادم.(صبحی سلیمی)_________کامنت‌ها خوانده میشوند، اما نشان داده نمیشوند. ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 21:56

حالا چه آقا؟جرئت داری تمام زنان جهان را که در خون غلتیده‌اند، قحبه بنامی؟حالا چه آقا؟واژهٔ زن را فهمیدی؟ زندگی را چه؟ آزادی را چه؟یا که در لاک نرسالاریت غرق در اسارتی هنوز؟ و برای خالی نماندن عریضهٔ روشنفکرانهٔ مجازیت، لابد یک پُست آزادمنشانه به طرفداری از حقوق پایمال شدهٔ نیمی از جهان میگذاری و بعدتر در خلوت تاریکت، دور خودت پیچ و تاب میخوری؟هی آقا!حالا دیگر باید تمام کلمات مرا فهمیده باشی. تمام اشکها و دردهام را. و تمام جوانیم را که زیر پوست نرسالاریت، زخم کردی.و من امروز خوشحالم. چراکه هرچه زخم بود، گُل شد به بَرَم. و خوشحالم که مدت بسیار زیادیست شرِّ عشقِ «نَر»سان و «نر»سالار و دروغینت از سرم کم شده.اینهمه خون را ببین و بفهم آقا. خون را ببین و بفهم. خون را ببین و بفهم. ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 1 آبان 1401 ساعت: 17:03

بیشتر از دو سال است که با کرونا درگیریم.من در این مدت علاوه بر مشکلاتی که کووید، لاک‌داون و مشتقات کووید سر راهِ جهان گذاشت، سختیهای شخصی بسیاری را هم از غربت، به دوش داشتم. و تمام این مدت هم به‌شدت از کرونا واهمه داشتم، اما این مرضِ جهان‌گیر سراغم نیامد. به مکانهای مختلف و شهرهای مختلف رفت‌وآمد‌های بسیار داشتم؛ در اوج کرونا چندبار در بیمارستان بستری شده‌ام؛ در این مدت به کلینیکهای پزشکی رفته‌ام؛ در قرمز بودن شهرهای مختلف ایران، به ایران آمدم و دوباره به غربت برگشتم؛ سه دوز واکسن فایزر زدم؛ با انواع و اقسام آدمها روبه‌رو شدم؛ اینجا برداشتن ماسک آزاد شد جز در قطار و اتوبوس، و ماسک برداشتم اما کرونا سراغم نیامد.نیامد نیامد نیامد تا دیروز. بالاخره منت گذاشت و زنگ خانۀ مرا هم زد...خب... حالمان خوش نیست اصلا. هرچند نخواهیم مُرد، اما خوبی بدی چیزی دیدین، حلال کنین. ⁦⁦:)⁩با تشکر. ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 100 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 4:25

بهار در راه است و زندگی بر مدار سبز‌شدن.

بیا پیاله‌ای چای بنوشیم، زیر اولین باران بهار، با هم.

من شمارش را آغاز کرده‌ام؛ که بهار بیاید و در اولین بارانش، پیاله‌ای چایِ تلخ و گرم، بنوشیم.

تو سماور را روشن کن، دو استکان چای بریز و لبِ پنجره بنشین.

نبات و شکلات و شیرینی‌اش، با من.

مگذار پرنده، دوباره در خیابان بمیرد.

ماهی سیاه کوچولو...
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 26 اسفند 1400 ساعت: 22:27

کسی' href='/last-search/?q=کسی'>کسی' href='/last-search/?q=کسی'>کسی می‌آید. کسی که دستهایت را میگیرد، آنگاه که زخمی و خونی در جادهٔ عشق رها شده‌بودی؛ و تو را در آسمان مِهرش به آغوش می‌کشد، آرام و گرم؛ بی‌هیچ چشم‌داشتی. آنوقت تو ذره‌ذره فراموش میکنی. زخمهایت را. اشکهایت را. تنهایی‌هات را. عشق دردناکت را. و تمام‌ آنچه را که از دستت‌ شده‌بود.دوست‌داشتن، وقتی که راستین باشد، جز خنده، چیز بیشتری به همراه ندارد.و‌ تو تمام‌ زخمهایت را دفن میکنی، برای خاطر روزی که به یکباره زخم بودی، و کسی آمد تا به یکباره به تیمارت نشیند. برای ابد. برای خاطر دوست‌داشتن؛ و حالاست که شریعتی را درمی‌یابی که میگفت دوست‌داشتن از عشق برتر است.  ماهی سیاه کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:57

اگر میدانستم با نبودنش اینقدر شاد و آرام خواهم بود، که همان روز اول، در را محکم میکوبیدم توی سرش.

و چقدر خوب است که آدم کسی را پیدا کند که عشق را میفهمد. دوست‌داشتن را. و چقدر خوب است آدم به فردی «لایق» عشق را ببخشد.

ماهی سیاه کوچولو...
ما را در سایت ماهی سیاه کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhayetanha1366a بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:57